فارق انشاء واخبار

مطلب ششم: فرق بین انشاء و خبر  

    انشاء دو اصطلاح دارد.  یکی انشاء در مقابل اخبار است که هر دو فعل تکوینی هستند. بحث از این انشاء در فقه مطرح می شود. در حقیقت این انشاء عده ای قائلند که ایجاد معنا به لفظ است وعده ای آن را اعتبار و ابراز می دانند. در بحث صحیح و اعم (اسماء معاملات) به مناسبت از این انشاء بحث می شود. اصطلاح دوم انشاء در مقابل خبر است. هر یک از انشاء و خبر نوعی از جمله تامه هستند و هر کدام هیئتی دارند و هیئت هر کدام مفادی دارد که با هم فرق دارند. مثلاً (إذهب) و (بعت) جمله انشائیه هستند و هیئت این دو دارای مدلولی است که با مدلول هیئت (ذهب زید) و (بعت) اخباری فرق دارد.

نکته دیگر این است که هر لفظی که از دو کلمه یا بیش تر ترکیب شود جمله است. اگر جمله مشتمل بر نسبت تامه باشد جمله تامه است و اگر مشتمل بر نسبت ناقصه باشد جمله ناقصه است. جمله تامه را به جمله خبریه و جمله ناقصه تقسیم کرده اند. بنابراین جمله بر سه قسم است: جمله ناقصه و جمله تامه خبریه و جمله تامه انشائیه. پس در مطلب ششم در سه مقام بحث می کنیم و این مباحث مربوط به مدلول هیئت این جمله ها است.

 

مقام اول: مدلول جمله ناقصه

 

جمله ناقص در اصول بر دو دسته است: دسته اول جمله ناقصه ای است که هیئت آن مدلول ندارد مثل: (إن جاءک زید). این جمله جزیی از جمله تامه (إن جاءک زید فأکرمه) است و مدلول ندارد. جملاتی مثل (زید فی) و (فی المسجد) - که بدون متعلق است- جمله ناقصه ای هستند که مدلول ندارند.

دسته دوم جمله ناقصه ای است که هیئتش مدلول دارد مثل (کتاب زید) و (زید العالم) و (الموجود فی الدار) و (الموجود غدا). در اصول از دسته دوم جمله ناقصه بحث می شود چون بحث ما در مدلول هیئت است و باید هیئتی باشد که مدلول داشته باشد.

مفاد هیئت جمله ناقصه در نزد مشهور نسبت ناقصه است و مفاد هیئت جمله تامه نسبت تامه است و فارق بین نسبت تامه و نسبت ناقصه این است که نسبت ناقصه نسبتی است که سکوت بر آن صحیح نیست و نسبت تامه نسبتی است که سکوت بر آن صحیح است.

در بین علماء برای اولین بار توجه مرحوم آقای صدر[1] به نسبت تامه و ناقصه جلب شد و فرمود که این که سکوت صحیح باشد یا صحیح نباشد مشکل را به طور کامل حلّ نمی کند، زیرا سؤال می شود که چرا سکوت در نسبت تامه صحیح و در نسبت ناقصه غیر صحیح است. این دو وصف نتیجه فرق جوهری بین این دو نسبت است. ایشان فرمود کسی را نیافتم که متعرض این نکته شده باشد.

ایشان فرمود: ما در عالم خارج ذهن دو نسبت نداریم. در خارج بین زید و دار یا نسبتی هست یا نیست. پس سراغ ذهن می رویم. در ذهن دو نحوه از نسبت (نسبت تامه و ناقصه) را داریم. مثلاً وقتی می گوییم: (زید فی الدار) در این قضیه معقوله بین تصور زید و تصور موجود فی الداریک نسبت تامه هست. اما اگر گفتیم: (الموجود فی الدار) بین تصور (الموجود) و تصور (الدار) نسبت ناقصه تقییدیه است. در ای جا نسبت تحلیلیه مطرح می شود. در مثال (زید موجود فی الدار) دو تصور و یک نسبت داریم. اما در (الموجود فی الدار) اصلاً نسبتی نداریم و دو تصور هم نداریم، بلکه یک تصور داریم. ذهن ما است که این یک تصور را به سه جزء (تصور الموجود و تصور الدار و نسبت بین این دو تصور) تحلیل می کند. این نسبت تحلیلی است و واقعاً نسبتی نیست لذا سکوت بر آن صحیح نیست. اما در جمله تامه واقعاً نسبت وجود دارد لذا سکوت بر آن صحیح است.

اشکال: این فرمایش فی نفسه غیر معقول است زیرا تصور را به نسبت و تصور تحلیل کرده است. وقتی می گوییم: (أکرم العالم) این خطاب دلالت بر وجوب اکرام زید و دلالت بر وجوب اکرام عمرو و دلالت بر وجوب اکرام خالد می کند و این دلالت تحلیلی است و واقعی نیست و اکرام عالم یک دلالت بیش تر ندارد و ذهن ما است که آن را به دلالت بر وجوب اکرام زید و دلالت بر وجوب اکرام عمرو و دلالت بر وجوب اکرام خالد تحلیل می کند و وقتی می گوییم: این جمله ظهور در وجوب اکرام زید و ظهور در وجوب اکرام عمرو و ظهور در وجوب اکرام خالد دارد این ظهور تحلیلی است و در واقع یک ظهور در وجوب اکرام عالم ثابت است و نمی توانیم این یک ظهور را به ظهور و غیر ظهور تحلیل کنیم. در ما نحن فیه نیز یک تصور داریم و نمی توانیم یک تصور را به تصور و نسبت - که غیر تصور است- تحلیل کنیم. پس نسبت تحلیلی فی نفسه غیر معقول است.

ما در اشیاء اجزاء بالقوه ای داریم و ذهن ما می تواند آن ها را بالفعل در نظر بگیرد و این اجزاء تحلیلی می شود. مثلاً یک خط یک متری صد تا خط یک سانتی متری بالقوة است و ما یک خط یک متری را به صد تا خط یک سانتی متری تحلیل می کنیم و این اجزاء را بالفعل در نظر می گیریم و الا در واقع صد خط یک سانتی متری نداریم بلکه فقط یک خط یک متری داریم. اجزاء بالقوة یک شیء باید از طبیعت خود شیء باشد، اجزاء بالقوة تصور، تصور است. وقتی انسان را تصور می کنیم ذهن ما آن را به تصور حیوان و تصور ناطق تحلیل می کند و این ها اجزاء تحلیلی انسان هستند. وقتی از (کتاب زید) یک تصور داشتیم این تصور به تصور کتاب و تصور زید تحلیل می شود و یا به سه تصور (تصور کتاب و تصور زید و تصور نسبت بین این دو) تحلیل می شود و نمی توان یکی از اجزاء تحلیلی تصور را نسبت دانست که غیر تصور است. بنابراین باید ببینیم بین هیئت جمله ناقصه و جمله تامه در چیست؟ هیئت (کتاب زید) مفادی دارد که سکوت بر آن صحیح نیست و هیئت (زید عادل) مفادی دارد که سکوت بر آن صحیح است. فارق بین این دو هیئت در چیست؟ 

 

اشکال بر کلام مشهور: مشهور قائل شدند که هیئت جمله ناقصه بر نسبت ناقصه دلالت دارد. سؤال می کنیم که وضع این هیئت به علامیت است یا به تسمیه است؟ اگر به علامیت باشد مختار ما می شود و اگر به تسمیه باشد سؤال می شود که آیا موضوع له معنای عام است یا معنای خاص است؟ اگر موضوع له معنای عام باشد پس معنای هیئت معنای اسمی است، یعنی جامعی را در نظر گرفتیم و هیئت را برای آن جامع وضع کردیم و اگر موضوع له معنای خاص باشد سؤال می کنیم که موطن نسبت ناقصه خارج است یا ذهن است؟ اگر موطنش خارج باشد ما در خارج دو نحوه نسبت ( یعنی نسبت تامه و نسبت ناقصه)  نداریم بلکه یک نحوه نسبت داریم و این نسبت یا وجود دارد یا وجود ندارد و اگر نسبت ناقصه ذهنی باشد وقتی می گوییم: (عدالة زید) سه نسبت ذهنیه داریم: یکی مرکب معقول در ذهن متکلم قبل از تلفظ به این لفظ است و دیگری مرکب معقول در ذهن سامع است و سوم مرکب معقول در ذهن متکلم بعد از سمع است. - اگر شنونده دو نفر باشد نسبت ناقصه چهار نسبت ذهنیه خواهد بود و اگر سامع سه نفر باشند آن نسبت پنج تا خواهد بود.- سؤال این است که کدامیک از این سه نسبت موضوع له هیئت جمله ناقصه است؟ اگر موضوع له معنای خاص باشد یا باید هیئت جمله ناقصه درجمیع سه نسبت استعمال شود و یا در یکی استعمال شود. صورت اول استعمال لفظ در اکثر از یک معنا می شود که عقلاً محال است یا غیر عرفی است واستعمال در یکی از این سه نسبت هم بدون نکته عرفی است. بنابراین کلام مشهور دارای صورتی قابل تصور و تعقل نیست.

 

نظر مختار: فارق بین مدلول هیئت جمله تامه و ناقصه  - بنابر نظر وضع به علامیت- این است که هیئت جمله تامه علامت برای اخبار از واقع و تحقق یک شیء قرار داده شده است و هیئت جمله ناقصه علامت برای یک اتصاف یا اضافه یا تقیید قرار داده شده است نه علامت اخبار از اتصاف و وقوع یک شیء.

هر زبانی دارای مجموعه الفاظی است که یا معنای اسمی دارند یعنی اسم برای شیئی هستند یا معنای حرفی دارند یعنی علامت برامری هستند و فرقی نمی کند که آن لفظ کلمه باشد یا هیئت باشد یا اعراب باشد. الفاظی که علامتند بعد از تکمیل یک زبان، ثابت و لایتغیرند مثلاً متن قرآن در زبان عربی رایج است و به بیش از هزار و چهارصد سال قبل برمی گردد. تمام الفاظ آن یا وضع به تسمیه دارند و یا وضع به علامیت دارند. الفاظی از قرآن که وضع به علامیت دارند امروزهم بدون هیچ تغییری به کار برده می شوند و در عربی معاصر لفظی وجود ندارد که معنای حرفی داشته باشد و در قرآن نیامده باشد.

الفاظی که وضع به تسمیه دارند بر دو قسمند: قسمی که تسمیه آن ها به وضع است و قسمی که تسمیه آن ها به جعل است. هیچ زبانی قدرت ندارد که برای تمام معانی اسم وضع کند و این امر عقلاً غیر ممکن است. مثلاً عدد سلسله ای است که از یک شروع شده و تا بی نهایت ادامه دارد و اگر بنا باشد برای هر عددی اسمی اختیار شود به تعداد آن ها اسم باید وضع شود و هیچ فردی نمی تواند آن ها را حفظ کند. در هر زبان برای پاره ای از این اعداد اسم وضع می کنیم و برای بقیه با ترکیب اسم گذاری می کنیم. مثلا لغت اسم عدد هزار و عدد صد و عدد نود وعدد سه را وضع کرده است ولی اسم عدد هزار و سیصد و نود و سه را وضع نکرده است بلکه این عدد جعلی است و خود افراد با قاعده زبان و ترکیب اعداد آن را درست کرده اند.

علائم کتبی عدد ده تا (0 تا 9) است و اگر بخواهیم از صفرتا صد میلیارد را بنویسیم با این ده علامت می توانیم آن را بنویسیم. همین نکته را در اسماء هم داریم. زبان قواعدی دارد که بر طبق آن ما اسم جعلی درست می کنیم. مثلا کتاب اسم برای ذاتی است و افراد کتاب اسم ندارند. در خارج میلیارد ها کتاب داریم و این طور نیست که همه آن ها اسم داشته باشند و ما می توانیم با قواعد زبان برای همه آن ها اسم بگذاریم مثل کتاب زید و کتاب عمرو و کتاب بکر و ... بنابراین با ترکیب بین الفاظی که وضع دارند اسماء جدیدی جعل می کنیم. ترکیب اسماء همیشه وضع به علامیت دارد. 

 

مقام دوم: جمله خبریه

 

مراد اعم از جمله اسمیه و جمله فعلیه است. بحث در این است که مفاد هیئت جمله خبریه چیست. مشهور قائلند که هیئت جمله خبریه برای نسبت تامه وضع شده است.

مرحوم آقای خویی[2] قائل شد که هیئت جمله خبریه برای نسبت تامه وضع نشده است بلکه برای دلالت بر قصد حکایت و اخبار وضع شده است، لذا وقتی می گوییم: (زید عادل) مفادش این است که ما قصد داریم که از عدالت زید حکایت کنیم و خبر دهیم پس صدق و کذب مدلول کلام ارتباطی با واقع ندارد. در مثال اگر زید فاسق هم باشد متکلم دارد از قصد حکایت عدالت زید خبر می دهد و به این لحاظ صادق است.

بر کلام مرحوم آقای خویی دو تعلیقه داریم.

تعلیقه اول: در بیانشان روشن نیست که وضع هیئت جمله خبریه برای قصد حکایت و قصد اخبار آیا به نحو تسمیه است یا به نحو علامیت است. اگر به نحو تسمیه باشد معلوم می شود که هیئت جمله خبریه قصد اسم قصد حکایت است و این خلاف وجدان است و این که هیئت را اسم قرار دهند نکته غیر عرفی دارد زیرا هیئت مستقل در تلفظ نیست به خلاف اسم و حرف. واگر مراد ایشان وضع به علامیت است و این هیئت علامت بر این است که هر وقت قصد حکایت و قصد اخباراز شیئی را داشتیم این هیئت را به کار ببریم اشکالش این است که وقتی متکلم می گوید: (زید عادل) وجداناً این قصد را از ظاهر حال متکلم می فهمیم نه از هیئت جمله خبریه.

تعلیقه دوم: صدق و کذب وصف دو شیء واقع می شود. یکی این که وصف خبر بما له من المضمون است. مثلاً اگر قضیه (زید عادل) مطابق با واقع باشد صادق است و اگر مخالف با واقع است کاذب است. و دوم این که وصف اخبار است و مراد از آن مخبراست و مخبر یا صادق است یا کاذب است. وقتی کسی خبری را ایجاد کند و آن خبر مخالف با واقع باشد و خود لافظ هم عالم به این مخالفت باشد مخبر کاذب است و الا گفته می شود که مخبر خلاف واقع گفته است و اشتباه کرده است. در ما نحن فیه وقتی کسی می گوید: (زید عادل)، این کلام هم به لحاظ خبر وهم به لحاظ مخبر متصف به صدق و کذب می شود زیرا متکلم در مقام اخبار از یک امر از این هیئت استفاده می کند لذا اگر زید عادل نباشد و متکلم بداند او عادل نیست بدون هیچ تجوزی می توانیم بگوییم متکلم دروغ گفته است. و این دلیل بر آن است که مفاد هیئت جمله خبریه خود اخبار است نه قصد اخبار. و این از منبهات آن است که قصد در مفاد هیئت جمله خبریه داخل نیست.

مشهور قائل شدند که مفاد هیئت جمله خبریه نسبت تامه است و توضیح ندادند که مراد موضوع له عام است یا موضوع له خاص است و یا مراد نسبت خارجیه است یا نسبت ذهنیه است و اگر نسبت ذهنیه است آیا در ذهن متکلم است یا در ذهن سامع است. مرحوم آقای صدر سعی کرده است که این مطلب را توضیح دهد و ما کلام ایشان را بیان می کنیم.

مرحوم آقای صدر[3] فرموده است: مدلول و مفاد هیئت جمله خبریه نسبت تصادقیه است. مثلاً اگر زید را در نظر بگیریم و در جلوی او دو آینه قرار دهیم یک زید داریم و دو تصویر از او داریم. نسبت بین این دو تصویر نسبت تصادقیه ( یا تطابقیه) است، یعنی اگر این دو تصویر را روی هم قرار دهیم یک تصویر می شود و این دو تصویر در واقع صورت یک شیء اند و یک ذی صورت دارند. ذهن ما مانند آینه است و صور اشیاء و معانی در ذهن ما منعکس می شود. ذهن ما کار دو آینه را انجام می دهد و از یک شیء دو تصویر در ذهن پیدا می کنیم. تصویر اشیاء در ذهن ما به وجود مفهوم آن ها در ذهن ما است. وقتی می گوییم: (زید عالم) در ذهن ما یک مفهوم زید می آید و یک مفهوم عالم می آید و مصداق هر دو زید است و این دو مفهوم دو صورت برای زید است و نسبت بین این دو صورت نسبت تصادقیه است، یعنی موجود واحد هم مصداق مفهوم زید است و هم مصداق مفهوم عالم است. پس معنای نسبت تصادقیه این است که دو مفهوم و دو صورت فقط یک مصداق و یک ذی صورت دارند.

مفاد هیئت جمله خبریه نسبت تامه است و این نسبت واقعیه است. ما در جمله خبریه دو مفهوم داریم که واقعا بین آن دو نسبت وجود دارد.

بر کلام مرحوم آقای صدر اشکالات متعدد وارد است و ما به دو اشکال اشاره می کنیم.

اشکال اول: خود ایشان فرمود: دو تصویر دو مفهوم است و مفهوم عبارت از صورت معنا عند العقل است، مثلاً لفظ (انسان) دارای معنا و مسمایی است صورت معنای انسان در ذهن مفهوم انسان است کلمه (فانی) هم یک معنا و مسمایی دارد و صورت این معنا در ذهن مفهوم کلمه فانی است و این دو مفهوم یک شیء نیستند و حتی شباهتی به هم ندارند. وقتی می گوییم: (زید انسان) و (زید فان) به دو حیث متفاوت است. زید دارای حیثیات متفاوتی است؛ از یک حیث زید مصداق مفهوم انسان است و از حیث دیگر که متفاوت با حیث قبل است مصداق (فان) است. در قضیه (الانسان فان) دو مفهوم داریم که نه تنها تصویر یک شیء نیستند بلکه شباهتی نیز در کار نیست. مفهوم انسان و مفهوم فانی با دو تصویر از زید در دو آینه با هم تفاوت دارند.نآن

اشکال دوم: مرحوم آقای صدر قائل است که موضوع له هیئات مثل هیئت جمله تامه خاص است نه عام، یعنی هر هیئتی که استعمال شود یک موضوع له مختص خودش را دارد. موضوع له هیئت (زید عادل) در استعمال اول با موضوع له هیئت (زید عادل) در استعمال دوم با هم فرق دارد. در نزد مرحوم آقای صدر موضوع له هیئت در (زید عادل) نسبتی است که در ذهن متکلم وجود دارد و در ذهن متکلم یک نسبت قبل از تلفظ وجود دارد و یک نسبت بعد از تلفظ وجود دارد. قاعدتا نظر ایشان این است که موضوع له هیئت در این قضیه نسبت قبل از تلفظ است. وقتی می گوییم: (زید عادل) در ذهن سامع یک قضیه مسموعه شکل می گیرد که دارای هیئتی است.سؤال این است که موضوع له و مدلول هیئتی که در قضیه مسموعه است چیست؟ ممکن است که مرحوم آقای صدر بفرماید که این هیئت موضوع له ندارد و مدلول دارد و مدلول آن نسبتی است که در قضیه معقوله در ذهن سامع وجود دارد. سؤال دیگر این است که بین این مدلول و موضوع له چه رابطه ای وجود دارد؟ اگر این رابطه تشابه باشد مرحوم آقای صدر قائل است که تشابه جهت مرآتیت و حکایت ندارد و باید به مرحله مفهوم گیری برسد تا بتواند قابلیت حکایت را داشته باشد، علاوه بر این که به نظر مرحوم آقای صدر نسبت تصادقیه درقضیه معقوله (زید عادل) در عالم خارج وجود ندارد و موطنش ذهن است و در آن موضوع له ی برای هیئت وجود ندارد.

ما قائلیم که هیئت مسما ندارد و اسم برای چیزی نیست تا بحث کنیم که آیا موضوع له آن عام است یا خاص است. هیئت جمله خبریه صرفاً علامت برای حکایت و اخبار از امری است و وقتی لفظی را برای این هیئت به کار می بریم سامع متوجه می شود که ما داریم به امری خبر می دهیم.

 

مقام سوم: جمله های انشائیه

 

جمله انشائیه عبارت از جمله ای است که متصف به صدق و کذب نمی شود، مثل (إذهب) و (هل جاء زید؟) و (آجرتک داری بکذا) و امثال ذلک. بحث ما راجع به مفاد و مدلول هیئت جمله انشائیه است. در این باره ما دو بحث داریم که به هم مرتبط است و گاهی در بعضی از کلمات به هم خلط می شود. بحث اول در حقیقت انشاء است. و بحث دوم در مفاد و مدلول هیئت جمله انشائیه است و فرقی نمیکند که هیئت جمله انشائیه صیغه امر باشد یا هیئت استفهام باشد یا غیر این ها باشد.

 

 بحث اول: حقیقت انشاء

 

در حقیقت انشاء دو نظریه مطرح است: نظریه مشهور و نظریه مرحوم آقای خویی.

مشهور قائلند: (الإنشاء هو ایجاد المعنی باللفظ)، مثلاً در (إذهب) طلب را به توسط صیغه ایجاد می کنیم و در (بعت) بیع را به توسط این صیغه ایجاد می کنیم و دراستفهام به توسط ادات استفهام آن را ایجاد می کنیم.

اشکال (از مرحوم آقای خویی[4]): از مشهور می پرسیم آیا مراد از ایجاد معنا ایجاد تکوینی (یعنی ایجاد در عالم تکوین) است یا مراد ایجاد اعتباری (یعنی ایجاد در عالم اعتباری) است؟ اگر اولی مراد باشد موجودات ممکنی که در عالم خارج هستند یا جوهرند یا عرضند و هیچ یک از جوهر و عرض نمی توانند به توسط لفظ ایجاد شوند، لفظ نمی تواند جوهر و عرض را ایجاد کند. و اگر مراد ایجاد در عالم اعتبار باشد و امرموجود توسط لفظ امر اعتباری باشد، امور اعتباری بر دو قسمند: گاهی امر اعتباری از اعتبارات افراد است مثلاً وقتی انسان فرض می کند این لیوان کتاب است لیوان کتاب اعتباری و فرضی می شود. این قوامش به اعتباراست و در عالم ذهن است و احتیاجی به لفظ ندارد. واگر مراد از آن اعتباری عند الشارع أو العقلاء باشد به شرط این که انسان آن معنا و مدلول را قصد کند و در طول قصد انسان، ایجاد معنا به لفظ موضوع برای اعتبار شارع مقدس یا عقلاء می شود. ولی در بعضی از انشاء ها مثل تمنی و ترجی و نداء امر اعتباری شرعی و عقلایی نداریم.

جواب: مراد از ایجاد ایجاد تکوینی است نه درعالم اعتبار. و مراد از معنا فردی از معنا است. معانی ای وجود دارد که ما می توانیم با تلفظ آن ها را ایجاد کنیم. مراد از لفظ تلفظ به این لفظ است و وقتی که تلفظ به این لفظ محقق شد فردی از معنا ایجاد می شود و ایجاد کننده آن در عالم تکوین شخص لافظ است. تلفظ که فعل لافظ است فردی از افراد تکوینی معنا می شود. وقتی می گوییم: (إذهب) تلفظ به صیغه امر کرده ایم و صیغه همان هیئت است و تلفظ به هیئت تلفظ به لفظی است که معروض هیئت است. حقیقت طلب (التصدی نحو حصول الشیء) است پس تلفظ به صیغه (إذهب) به حمل شایع حقیقتاً فردی از افراد تکوینی طلب می شود یا تلفظ به (هل جاء زید) حقیقتاً به حمل شایع فردی از افراد تکوینی استفهام است یا تلفظ به (بعت هذا بهذا) حقیقتاً به حمل شایع فردی از افراد تکوینی بیع است. پس موجود درعالم تکوین تلفظ است و تلفظ از سنخ عرض است.

اشکال: أولاً این نظریه خلاف وجدان و ارتکاز است، زیرا با گفتن (بعتک هذا الکتاب بدینار) هیچ وقت در ذهن ما اعتبار ملکیت زید نسبت به این کتاب در برابر یک دینار نمی آید بلکه ما فقط عنوان بیع را قصد کردیم. ثانیا در کلام ایشان سه احتمال وجود دارد. احتمال اول این است که مرادشان مطلق اعتبار و ابراز باشد، یعنی هر وقت در نفس خود امری را اعتبار می کنیم و آن را ابراز می کنیم انشاء می شود، در این صورت بر کلامشان نقض وارد می شود که اگر ما ملکیت زید بر این کتاب را اعتبار کنیم و بعد از آن خبر دهیم و بگوییم: (اعتبرت ملکیة زید لهذا الکتاب بدینار) این جا انشایی صورت نگرفته است. احتمال دوم این است که باید اعتباری باشد که مقارن با ابراز است و لحظه تحقق ابراز لحظه تحقق اعتبار است چون ابراز از امور تدریجی الحصول است و با تحقق آخرین جزء (یعنی راء) محقق می شود، اشکالش این است که أولاً نکته فنی ای به نظر نمی رسد که چنین چیزی (یعنی تقارن) را در انشاء قید کنیم و ثانیاً ما می توانیم در اخبار نیز همزمان این کار را انجام دهیم، مثلاً بگوییم: (أعتبرملکیة زید لهذا الکتاب الآن) و در آن واحد هم ابراز محقق می شود و هم اعتبار محقق می شود و ما خبر از اعتباری داده ایم که همین الآن محقق می شود. احتمال سوم این است که مراد اشتراط انشاء است به این که متکلم به نفس ابراز اعتبار کند تا این اعتباروابراز بخواهد انشاء شود. با این تعریف نقض انشاء به مرکب از اعتبار و اخبار وارد نخواهد بود، ولی اشکالش این است که این احتمال در نزد ما معنای محصلی ندارد. اعتبار فعل نفس است و ابراز از افعال جوارحی است و این دو ربطی به هم ندارند مگر این که این احتمال را به کلام مشهور بر گردانیم. بنابراین این نظریه درست نیست و در حقیقت انشاء ما تابع مشهور هستیم.

گفتیم که حقیقت انشاء ایجاد معنا به لفظ است این لفظ بر سه قسم است: قسم اول هیئت است مثل هیئت امر و هیئت نهی . قسم دوم کلمه است مثل مواردی که ازادات نداء و تمنی و استفهام و ترجی و امثال این ها استفاده می کنیم در این موارد فردی از این معانی را با الفاظ خاصی ایجاد می کنیم. قسم سوم جمله خبریه در موضع انشاء است که گاهی در مقام معاملات است مثل این که می گوییم: (بعتک هذا الکتاب بدینار) و گاهی در مقام طلب است مثل این که کسی از امام علیه السلام پرسید: نماز بدون وضوء خواندم و امام علیه السلام جواب دادند: (تعید الصلاة) این جمله خبریه ای است که به معنای انشاء آمده است.

 

بحث دوم: مدلول هیئت انشائیه

 

بحث در این است که جمله انشائیه ای که انشائیت آن به هیئت است مدلولش چیست؟

مشهور بین علماء این است که هیچ فرقی بین مدلول هیئت جمله خبریه و جمله انشائیه نیست و مدلول هر دو نسبت تامه است و این نسبت در ذهن است. این نسبت تامه به معنای ما یصح السکوت علیها است نه ای که نسبت در جمله خبریه و جمله انشائیه یکی باشد. نسبتی که در هیئت (إذهب) است نسبت بعثیه است و نسبتی که در هیئت (لاتذهب) است نسبت ردعیه است و نسبتی که در (ذهب زید) است نسبت صدوریه است و نسبتی که در (زید ذاهب) است نسبت تصادقیه است.

فارق اساسی بین مدلول هیئات و مدلول اسماء این است که مدلول در همه اسماء تصور است ولی مدلول در هیئات نسبت است نه تصور یک نسبت.

 مشهور قائلند که هیئت در جمله انشائیه برای نسبت وضع شده است و مدلول هیئت نیز همان نسبت است و اگر مدلول هیئت را نسبت دانستیم باید این نسبت در ذهن باشد و این در هیئت جمله خبریه  مشکلی ندارد ولی در جمله انشائیه به مشکل برخورد کرده است و اختلاف شده است که موطن نسبت بعثیه در (إذهب) و نسبت ردعیه در (لاتذهب) کجا است. علماء هیئت جمله انشائیه را اسم برای چیزی می دانستند و در این که مدلول آن چیست با هم اختلاف داشتند به گونه ای که حتی دو سخن مشابه هم در این باره وجود ندارد.

مختار ما این است که هیئات علائمند و هیئت جمله انشائیه علامت انشاء است و به ما کمک می کند که فردی از افراد معنا را ایجاد کنیم، مثل این که توافق کنیم که برای احترام به دیگری کلاه خود را از سر برداریم در این صورت خود برداشتن کلاه حقیقتا احترام می شود گرچه ممکن است در عرف دیگر علامت برای معنای دیگر باشد. عین همین مطلب در مدلول هیئت انشاء نیز گفته می شود یعنی هیئت انشاء علامت بر ایجاد فردی از افراد معنا قرار داده شده است و با این توافق متکلم می تواند فردی از افراد معنا را ایجاد کند.

در انشاء به کلمه مثل کلماتی از قبیل ادات نداء و استفهام و تمنی و ترجی، هر چه که در انشاء به هیئت گفته شد در این موارد نیز می آید.

اما انشاء به جمله خبریه مثل انشاء در معاملات یا درپاسخ از سؤالات مثل (تعید الصلاة) کسی نگفته است که این استعمال مجازی است در حالی که از هیئت جمله خبریه انشاء استفاده شده است. یک بخش از بحث مربوط به حقیقت و مجاز است. آن چه که مربط به محل بحث ما است این است که اگر مثال (تعید الصلاة) را در نظر بگیریم سه جمله داریم: یکی (أعد الصلاة) است که جمله انشائیه محض است و دوم (تعید الصلاة) است که جمله انشائیه غیرمحض است و سوم (تعید الصلاة) جمله خبریه محض است که با این جمله از فعلی در آینده خبر داده می شود.

ما به وجدان و ارتکز خود می یابیم که این سه جمله در مدلول با هم متفاوتند یعنی جمله دوم با جمله اول و جمله سوم تفاوت دارد. ما معتقدیم که هیئت جمله خبریه مستعمل در مقام انشاء علامت بر اخبار و حکایت است منتهی دواعی آن مختلف است. گاهی اخبار به داعی بعث است و غرض از آن اخبار از خارج نیست. در این مورد جمله خبریه از خبریت خارج می شود و انشایی می شود. گاهی از مطلبی خبر می دهیم و غرض ما بعث شخص مخاطب است و در واقع بعث به سوی مضمون خبر است. مثل این که می گوییم نماز شب زید ترک نمی شود و غرض ما بعث مخاطب بر انجام نماز شب استو به مضمون خبر این بعث را ایجاد می کنیم در این صورت جمله اخباری است نه انشایی و قابل صدق و کذب است. گاهی به داعی بعث اخبار می دهیم و به خود این اخبار می خواهیم بعث را ایجاد کنیم نه این که به مضمون خبر بخواهیم آن را ایجاد کنیم در این صورت جمله از اخبار بودن خارج می شود. جمله (تعید الصلاة) در مقام انشاء از همین قسم است.

در شریعت کذب خبری محرّم نیست بلکه کذب مخبری محرّم است. لذا اگر بگوییم:(زید عادل) و به آن اعتقاد داشته باشیم ولی در واقع او فاسق باشد خبر کذب است ولی اخبار کذب نیست و فعل حرام مرتکب نشدیم چون اخبار عن کذب ندادیم. اگر خبری را به شوخی بگوییم دو صورت دارد: گاهی با مضمونش می خواهیم شوخی را ایجاد کنیم این اخبار عن کذب است و حرام است و گاهی با خود خبر می خواهیم شوخی کنیم نه با مضمونش یعنی خود خبر دادن موجب شوخی است اینجا از اخبار خارج می شود و خبری در واقع وجود ندارد. در ما نحن فیه مقصود از اخبار انشاء است نه اخبار و حکایت از مضمونش ، لذا با (تعید الصلاة) اخبار محقق نمی شود چون غرض از اخبار انشاء طلب است. پس در جمله خبریه در مقام انشاء ما قائل شدیم که جمله خبریه در موضوع له خودش استعمال می شود و داعی از این اخبار، انشاء و بعث است.

 

مطلب هفتم: اسماء اشاره و ضمائر

در الفاظ اسماء مبهمه را داریم که عارتند از: موصول و اسم اشاره و ضمیر. در بین اصولیون مشهور است که اسماء مبهمه در معنا و مدلول ملحق به حروفند یعنی معنا و مدلول حروف را دارند.

مرحوم آخوند[5] در ذیل امر دوم مختصراً راجع به اسم اشاره و ضمیر اشاره کردند و در مدلول این دو همان را قائل شد که در مدلول حرفی آن را قائل شد پس بنا بر این نظر موضوع له هذا عام است نه خاص و مستعمل فیه آن هم عام است. وقتی می گوییم: (اشتریت هذا الکتاب بدینار) (هذا) در همان معنای عام استعمال شده است و اختلاف به نحوه استعمال و وضع بر می گردد. در ضمائر و اسماء اشاره معنا عام است و خصوصیت در موارد استعمال از اشاره و تخاطب ناشی می شود. چون زید را مخاطب قرار می دهیم (انت) می گوییم و خصوصیت و تشخص آن از تخاطب آمده است و الا مدلول آن عام (یعنی مفرد مذکر مخاطب) است.

مرحوم آقای صدر[6] نیز مدلول اسماء مبهمه را مثل مدلول حروف و هیئات دانست و فرمود که در این اسماء نسبت تخاطب و اشاره را داریم وبین مشیر و مشار الیه نسبت اشاره و بین متکلم و مخاطب نسبت تخاطب وجود دارد و این نسبت واقعی است. ایشان توضیح نداد که موطن طرفین اشاره در ذهن است تا مفهوم شود یا در خارج است.

به نظر مختار این دو مسما ندارند و برای ربط در کلام از موصول و برای اشاره کردن در مقام اشاره از اسم اشاره و در مقام تخاطب از ضمیر استفاده می کنیم و وضع این ها به علامیت است نه تسمیه. و در وضع به علامیت موضوع له عام و خاص نداریم. و این اسماء به اعتبار مشارالیه یا مخاطب یا صله مبتدا و خبر قرار می گیرند.

 

 



[1]  الدروس / ج 2 / ص 101

[2]  المحاضرات / ج 1 / ص 94

[3]  المباحث / ج 1 / ص 174

[4]  مصباح الأصول / ج 1 / ص 98

[5]  الکفایة / ص 12

[6]  البحوث / ج 1 /