مطلب چهارم : اقسام الوضع

مقدمه : در حقیقت وضع چهار نظریه وجود داشت : نظریه جعل و اعتبار و تعهد و قرن اکید . چنان چه قبلاً بیان شد مجموع قائلین به سه نظریه جعل و تعهد و قرن اکید چهار نفر یا سه نفر هستند ، و نظریه رایج نظریه اعتبار و انشاء است ، لذا بعد از این هر جا که سخن از وضع می شود ناظر به این نظریه است .

هر وضع متقوم به دو امر است : موضوع ( لفظ ) و موضوع له ( معنا ) ، و برای وضع سه تقسیم ذکر شده است . تقسیم اول به اعتبار لفظ موضوع است و تقسیم دوم به اعتبار معنای موضوع له است و تقسیم سوم به اعتبار خود وضع است .

تقسیم اول : وضع شخصی و نوعی

این تقسیم به اعتبار لفظ موضوع است . وقتی لفظی را برای معنایی وضع می کنیم باید در ذهن آن لفظ را لحاظ کنیم و آن لفظ را برای معنایش وضع کنیم ، مثلاً گاهی لفظ زید را لحاظ می کنیم و آن را نام این نوزاد قرار می دهیم این وضع شخصی است ، و یا مثلاً لفظ انسان را لحاظ می کنیم و آن را برای ذات حیوان ناطق وضع می کنیم ، این هم وضع شخصی است .

وضع نوعی در جایی است که لفظ دارای خصوصیتی است که لفظ آن را مستقلا نمی تواند لحاظ کند بلکه باید آن را در ضمن کلمه ای لحاظ کند و نمی خواهد خود این کلمه را وضع کند بلکه لفظ دیگری را می خواهد وضع کند ، مثلاً ما می خواهیم هیئت ماضی را برای معنایش وضع کنیم . ما هیچ هیئتی را بدون ماده نمی توانیم لحاظ کنیم پس آن را در یک ماده لحاظ می کنیم و بعد آن هیئت را در خصوص آن ماده لحاظ شده وضع نمی کنیم بلکه آن را در ضمن هر ماده ای که قرار بگیرد وضع می کنیم . پس هیئت ماضی را در ضمن ماده ( ف ع ل ) لحاظ می کنیم و بعد آن هیئت را در هر ماده ای که باشد برای معنایش وضع می کنیم ، خواه ماده (ضرب) باشد یا ماده (منع) باشد یا ماده (کتب) باشد و یا هر ماده دیگر باشد. در این جا ملحوظ شخص هیئت ملحوظ در ضمن ماده (فعل) است ، ولی لفظی که وضع می شود طبیعی هیئت ملحوظ است در ضمن هر ماده ای که باشد.

به نظر ما فقط وضع هیئات وضع نوعی است ، ولی به نظر مشهور وضع هیئات و وضع ماده وضع نوعی است . ما وضع در ماده را منکریم و فقط یک وضع شخصی در مصادر مجرد داریم ، یعنی ماده مصدر(ضرب) یک وضع دارد که دلالت بر فعل می کند ، و هیئت آن وضع دیگر دارد که دلالت بر تحقق فعل می کند و وضع تمام حروف و اسماء جامد وضع شخصی است .

تقسیم دوم : تقسیم وضع به اعتبار موضوع له

در نزد مشهور وضع به اعتبار موضوع له بر چهار قسم است : وضع عام موضوع له عام ، وضع خاص موضوع له خاص ، وضع عام موضوع له خاص و وضع خاص موضوع له عام .

مراد از وضع معنایی است که واضع حین وضع آن را لحاظ می کند که یا عام است و یا خاص است ، و مراد از موضوع له معنایی است که لفظ برایش وضع می شود و این هم یا عام است یا خاص است، پس اقسام وضع به لحاظ موضوع له از چهار قسم خارج نیست.

وضع عام و موضوع له عام بدین صورت است که واضع حین وضع معنا را در ذهن لحاظ می کند و بعد لفظ را برای همان معنا وضع می کند. مثلاً حین وضع معنای عام حیوان ناطق را در ذهن لحاظ می کند و بعد لفظ (انسان) را برای آن معنا وضع می کند.

وضع خاص موضوع له خاص بدین صورت است که واضع حین وضع معنای خاص را لحاظ می کند و لفظی را برای همان معنای خاص وضع می کند. مثلاً نوزادی که تازه به دنیا آمده است را لحاظ می کند و بعد لفظ (زید) را برای همان نوزاد وضع می کند.

وضع عام موضوع له خاص بدین صورت است که واضع حین وضع معنای عام مثل انسان را در ذهن لحاظ می کند و بعد لفظی را برای تک تک افراد آن معنا وضع می کند ، مثلاً لفظ بشر را برای تک تک افراد انسان به نحو اشتراک لفظی- وضع می کند موضوع له در این قسم مانند موضوع له لفظ (حسین) است . از صدر اسلام تا زمان حاضر میلیون ها انسان به نام (حسین) به وجود آمدند و کلمه (حسین) میلیون ها معنا دارد و بر میلیون ها فرد قابل حمل است و بر هر یک که حمل می شود معنای خاص خودش را دارد. به خلاف لفظ انسان که در قضایای مختلف ، محمول برای موضوعات مختلف قرار می گیرد به معنای واحد است.

دروضع عام موضوع له خاص وضع واحد است ولی موضوع له متعدد است، ولی در وضع خاص موضوع له خاص هم وضع متعدد است و هم موضوع له متعدد است.

وضع خاص موضوع له عام بدین صورت است که واضع حین وضع معنای خاص را لحاظ می کند و لفظ را برای خود آن معنا وضع نمی کند بلکه برای خصوص ذات و ماهیت آن معنا وضع می کند، مثلاً حین وضع زید را لحاظ می کند زید دارای ذات و وجود است- وبعد لفظ انسان را برای ماهیت و ذات زید وضع می کند نه خود زید . در این جا وضع خاص است زیرا واضع حین وضع، زید را لحاظ کرده است ، و موضوع له عام است زیرا موضوع له ماهیت زید است و این ماهیت مشترک بین تمام افراد انسان است .

در قسم اول و دوم اختلافی وجود ندارد و این دو قسم هم ممکن اند و هم واقع شده اند. وضع عام موضوع له عام مثل اسماء اجناس، و وضع خاص موضوع خاص مثل اعلام شخصیه . کلام در قسم سوم و قسم چهارم است.

اما قسم سوم در دو مقام مورد بحث قرار می گیرد ؛ مقام اول در امکان آن و مقام دوم در وقوع آن است .

 

مقام اول : امکان وضع عام موضوع له خاص

مشهور قائل به امکان این قسم شده اند. در این قسم واضع صورت را لحاظ می کند و آن را عنوان مشیر به افراد قرار می دهد و نفس به این افراد التفات پیدا می کند و لفظ را برای تک تک افراد آن وضع می کند و می گوید : (سمّیت فرد الإنسان بشراً).

بر امکان این قسم دو اشکال وارد شده است .

اشکال اول: این اشکال از مشهور اصولیین است . در این قسم معنای متصور و ملحوظ معنای عام است و معنای عام از جهت حیثیت مشترک حاکی از افراد است نه از حیثیت مختص . حیثیت مشترک افراد انسان ، انسان بودن آن ها است ، و حیثیت مختص افراد انسان ، تشخصات و خصوصیات شخصی آن ها است و تکثّر از ناحیه حیثیت مختص است . وقتی معنای عام حاکی از حیثیت مختص نباشد تکثر و تعدد افراد مورد لحاظ قرار نخواهد گرفت و در واقع معنای موضوع له مورد لحاظ قرار نگرفته است .

از این اشکال جواب های متعددی داده شده است و هیچ یک از آن ها درست نیست . ما دو جواب از این اشکال داریم.

جواب اول: در این اشکال مغالطه ای در لحاظ صورت گرفته است . در وضع لحاظ به معنای تخیل یا تصور لازم نداریم ، بلکه کافی است که ذهن التفات و اشاره ذهنی پیدا می کند، مثلاً ما اشاره به انسان در اتاق کناری داریم بدون این که تصور و تخیلی از آن داشته باشیم یعنی خصوصیات و تشخصات آن مدّ نظر ما نیست . پس کافی است که ذهن به موجودی اشاره کند و در این حال می تواند برای آن نامگذاری کند و لازم نیست به خصوصیات که منشأ تشخص است علم داشته باشد.

جواب دوم: هیچ وقت خصوصیت در مسمّا و معنا داخل نیست. به مناسبت بحث باید ببینیم مسما در اعلام شخصیه چیست .

هر موجودی دارای سه بخش است که عبارتند از: ذات و وجود و عوارض (لواحق). مثلاً ذات زید انسان است و یک وجود دارد و عوارض او عبارت از کم و کیف و وضع و متی و غیر ذلک است .

تفرد و تشخص و خصوصیت شیء موجود به ذاتش نیست ، زیرا ذات مشترک بین همه افراد است ، ذات زید با ذات عمرو و ذات بکرفرقی ندارد. در حکمت مشاء تفرد و تشخص افراد به عوارض آنهاست و در حکمت متعالیه به وجود آنهاست و بعد ازمطرح شدن حکمت متعالیه کسی با این نظریه مخالفت نکرده است. عوارض کالحجر فی جنب الانسان است، بنابراین عوارض را کنار می گذاریم و درموجود ذات و وجود مهم است.

علم اسم برای ذات بما هو متحد بهذا الوجود است به نحوی که تقید به این وجود که امر واقعی است نه موجود- داخل و قید خارج است مثل زیره کرمان که زیره مقید به کرمان است و تقید به کرمان داخل است ولی خود کرمان جزء زیره نیست. پس ذات بماهو ذات موضوع له نیست بلکه ذات بما هو ذات طبیعت است و ذات مضاف به وجود هم موضوع له نیست بلکه فرد است. موضوع له علم ذات مضاف به این وجود است که شخص می شود پس موضوع له شخص است نه طبیعت و نه فرد. بنابراین وضع عام موضوع له خاص متصور است.

نکته: در وضع به تسمیه اصطلاحاتی مطرح است که عبارتند از: اسم ومسما و معنا و موضوع له و مفهوم و فرد و مصداق و مدلول.

مثلاً  اگرکلمه انسان را که برای حیوان ناطق وضع شده است در نظر بگیریم اسم لفظ (انسان) است و طبیعت حیوان ناطق از جهت این که برایش نامگذاری شده است مسما است و از جهت این که مقصود لفظ است معنا است و از جهت این که لفظی برایش وضع شده است موضوع له است . صورت معنای حیوان ناطق در ذهن، مفهوم است و مدلول نفس همان مفهوم است از آن حیث که لفظ ذهن ما را به آن منتقل می کند. فرد با معنا و طبیعت سنجیده می شود و مصداق با مفهوم سنجیده می شود، مثلاً گفته می شود زید فرد معنا و طبیعت انسان است یا گفته می شود زید مصداق مفهوم انسان است . بعضی از این اصطلاحات در وضع به علامیت هم به کار می رود که در آینده به آن اشاره می شود.

  اشکال دوم: (از مرحوم آقای صدر)[1] این اشکال بنابرنظریه قرن اکید در وضع است. دلالت تصوری از قرن اکید ناشی می شود یعنی اگر در ذهن ما بین یک لفظ و یک معنا قرن اکید برقرارشد این دلالت شکل می گیرد . بنابراین نظریه ، دلالت باید بین دو ادراک صورت بگیرد و ما نمی توانیم بین یک لفظ و تک تک معانی آْن قرن اکید ایجاد کنیم ، پس دلالت تصوری در این قسم ممکن نیست.

مرحوم آقای صدر متوجه این اشکال بود و از آن جواب داد و فرمود : ما در وضع عام موضوع له خاص نمی توانیم بین لفظ و تک تک معانی قرن اکید را ایجاد کنیم ولی می توانیم کاری کنیم که نتیجه قرن اکید را داشته باشد و آن کار این است که واضع بین لفظ و یک فرد از معنا این قرن اکید را ایجاد کند و این کار ار در افراد مختلف مثلاً ده فرد- تکرار کند . در این صورت واضع به همان نتیجه ی قرن اکید که در وضع خاص موضوع له خاص است در وضع عام موضوع له خاص هم خواهد رسید.

       ردّ اشکال: در کلام فوق سه احتمال وجود دارد. احتمال اول: در (سمّیت کلّ فرد الإنسان علیّاً) وقتی ما لفظ علی را در زید و عمرو و بکر و چند نفر دیگر به کار می بریم کم کم بین لفظ علی ومعنای انسان قرن اکید برقرار می شود . ظاهر کتاب دروس همین معنا است . اگر مراد این باشد در این صورت موضوع له عام می شود نه خاص.

احتمال دوم: اگر ما لفظ علی را با ده معنای مختلف تکرار کنیم کم کم یک قرن اکید بین لفظ علی و تک تک معانی برقرار می شود . ظاهر کتاب بحوث همین معنا است. اگر این مراد باشد قرن اکید بین لفظ علی و افراد دیگراز معنایش حاصل نمی شود.

احتمال سوم: وقتی می خواهیم به مخاطب بفهمانیم که کلمه (علی) را برای همه افراد انسان وضع کردیم کافی است که لفظ علی را در ده مورد از معنا به کار ببریم مخاطب متوجه می شود که علی اسم برای حیوان ناطق نیست بلکه اسم برای تک تک افراد است. اگر این مراد باشد در این صورت از همان اول کافی است که بگوییم: (سمّیت کلّ فرد الإنسان علیّاً) و لازم نیست که بین لفظ علی و تک تک افراد انسان قرن اکید را ایجاد کنیم . بنابراین اشکال دوم به حال خود باقی است.

خلاصه کلام این است که وضع عام موضوع له خاص ممکن است، یعنی ما می توانیم معنای عامی را تصور کنیم و یک لفظ را اسم برای تک تک افراد آن معنا قرار دهیم و به تعداد افراد معنا و موضوع له داشته باشیم.

 

مقام دوم: وقوع وضع عام موضوع له خاص

 

مشهور بین متأخرین این است که معنای حرفی خاص است، یعنی هر حرفی در هر استعمالی به معنای خاص می آید که این معنا در استعمال دیگر آن حرف تکرار نمی شود، مثلاً وقتی می گوییم : (سرت من البصرة) در این استعمال (من) به معنایی است که در استعمال دوم این عبارت این معنا تکرار نمی شود بلکه به معنای دیگر می آید و ازهر استعمال دیگری هم معنایی غیر از معنای سابق استفاده می شود. بنابراین اگر (من) را هزار بار در جملات متکرراستعمال کنیم هر استعمال دارای معنای خاصی است که در استعمالات دیگر بدان معنا نیست. با این حال وضع حروف از قسم وضع عام موضوع له

 خاص می شود. پس قسم سوم علاوه بر امکان، واقع هم شده است.

اشکال: بر اساس مختار ما در وضع، این کلام درست نیست، چون این اقسام وضع در وضع به تسمیه می آید ولی در وضع به علامیت نمی آید، چون در آن معنا وجود ندارد تا بگوییم معنا عام است یا خاص است. وضع در حروف وضع به علامیت است و حروف علامت بر مطلبی هستند نه این که بر معنایی دلالت داشته باشند. هیئات و اسماء اشاره و ضمائر نیز ملحق به حروفند. به حسب استقراء ما اسمی پیدا نکردیم که دارای وضع عام موضوع له خاص باشد.

 

قسم چهارم: وضع خاص موضوع له عام  

 

وضع خاص موضوع له عام یعنی معنای خاص را تصور کنیم و لفظ را برای معنای عام که تصور نکردیم وضع کنیم، مثلاً حین وضع زید را تصور کنیم و بعد لفظ (انسان) را برای ذات زید بما هو هو وضع کنیم نه ذات زید بما هو ذات زید. ذات زید بما هو هو مشترک بین همه انسان ها است.

مشهور این است که این قسم محال است، زیرا تا زمانی که ذهن توجه و التفات به معنا پیدا نکند التفات کافی است و تصور لازم نیست- نمی توانیم لفظ را برای آن معنا وضع کنیم و هنگامی که به معنای عام التفات پیدا می کنیم معنا از خاص بودن خارج می شود. ذات زید بما هو هو مفهومی کلی است؛ یک مصداق این مفهوم کلی ذات زید است و مصداق دیگرش ذات عمرو و مصداق سومش ذات بکر و مصادیق دیگرش ذات سایر افراد انسان است. پس مشارالیه ذات زید بما هو هو کثیراست و از نوع عنوان کلی است. پس قسم چهارم غیر ممکن است و ما نمی توانیم خاص را تصور کنیم و از آن به عام منتقل شویم و لفظ را برای معنای عام وضع کنیم.

 

تقسیم سوم وضع: وضع تعیینی و تعیّنی و استعمالی

 

این تقسیم به لحاظ کیفیت وضع است. وقتی لفظی را برای معنایی وضع می کنیم کیفیت آن بر سه نحو است که عبارتند از: وضع تعیینی و تعیّنی و استعمالی.

وضع تعیینی همان انشاء و اعتبار است، مثلاً می گوییم: (سمّیت هذا الولد علیّاً) یا کتابی را تألیف می کنیم وبرای آن اسمی را نامگذاری می کنیم.

وضع تعیّنی این است که لفظی را بدون انشاء و اعتبار در معنایی استعمال می کنیم و در اثر کثرت این استعمال، آن معنا معنای حقیقی این لفظ می شود. گاهی به خاطر احترام لفظی را برای شخصی به کار می بریم و بر اثر کثرت استعمال وضع تعیّنی پیدا می کند، مانند کثرت استعمال لفظ (شیخ) درمورد مرحوم شیخ مرتضی انصاری و لفظ (آخوند) در مورد مرحوم آخوند خراسانی که وقتی لفظ (شیخ) گفته می شود مراد مرحوم شیخ انصاری است و وقتی لفظ (آخوند) گفته می شود مراد مرحوم آخوند خراسانی است. به این قسم وضع گفته می شود ، زیرا منشأ دلالت علقه و قرن اکید است و کثرت استعمال موجب قرن اکید و علقه می شود و تعبیر به وضع تسامحی است، زیرا انشاء و اعتباری در کار نیست.

در وضع بالاستعمال، شخص لفظی را در معنایی استعمال می کند و غرض او از این استعمال این است که به نفس این استعمال لفظ را برای معنا وضع کند. مثلاً اگر کسی دارای فرزند شد و می خواهد برای او نام (علی) را بگذارد گاهی به نحو وضع تعیینی این کار را می کند و گاهی با وضع بالاستعمال این کار را می کند مثلاً می گوید: علی را به من بدهید یا می گوید: علی کجاست؟ و با این استعمال می خواهد او را به نام علی نامگذاری کند.

به عبارت روشن تر حقیقت وضع اعتبار و انشاء است و مقوم انشاء ابراز است اگر در ذهن خود بگوییم این کتاب من مال زید باشد، این انشاء تملیک نیست، زیرا مقوم انشاء که ابراز است انجام نشده است. در وضع، ما کلمه (علی) را به عنوان اسم برای این بچه اعتبار می کنیم و با استعمال کلمه (علی) برای این بچه، این اعتبار را ابراز می کنیم و قصد ما از استعمال علی در این بچه ، وضع و تسمیه اسم علی برای این بچه است.

به مناسبت این بحث مطرح شده است که آیا وضع بالاستعمال ممکن است یا محال است و شبهاتی ذکر شده است. اگر ما این قسم را محال هم بدانیم به دقت استعمال وضع نیست ولی با استعمال وضع محقق می شود.

بحث دیگر این است که آیا اولین استعمال در وضع بالاستعمال حقیقی است یا مجازی است یا غلط است یا هیچکدام نیست، یعنی استعمال صحیح است اما نه حقیقت است و نه مجاز است؟ بر فرض امکان وضع بالاستعمال، استعمال اول استعمال حقیقی است و لحظه تحقق استعمال اول و لحظه تحقق وضع ، یک زمان است. استعمال حقیقی استعمال لفظ در معنای موضوع له است و وقتی متکلم لفظ را به داعی وضع استعمال می کند لحظه تحقق استعمال با لحظه تحقق وضع یک زمان است.

صوت جلسه سی ام 93/01/19

صوت جلسه سی و یکم 93/01/20

صوت جلسه سی ودوم 93/01/23

صوت جلسه سی وسوم 93/01/24

صوت جلسه سی وچهام 93/01/25

صوت جلسه سی وپنجم 93/01/26



[1]  الحلقات / الحلقة الثالثة / ص 38 و البحوث / ج 1 / ص 92